عالم و آدم

رویای نیکبختی انسان | یادداشت های یک جستجوگر

عالم و آدم

رویای نیکبختی انسان | یادداشت های یک جستجوگر

۱۴ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است

خاطره های جالبی دارد. قسمت هایی خواندم که به شاه و فردید و شاملو ربط داشت.

محمدرضا شاه در اوایل سلطنت جمعی درست کرده بود که برایش درباره تاریخ و ادبیات حرف بزنند. نراقی نقل می کند که این رویه عوض شد و جایش را همنشینی با افراد لوده گرفت.

فعالیت های فرهنگی درباره خصوصا فرح هم در گوشه و کنار خاطراتش هست. مثلا کمکی که فرح می خواست به شاملو بکند و او را بیاورد به دانشگاه ولی اعتیاد شاملو و تحصیلات ناتمامش مانع بود. می گوید شاملو از ده جا پول می گرفت برای یک پروژه (فرهنگ کوچه) و وقتی از درباره ناامید شد بد و بیراه گفت. در جلسه ای که نراقی با تخصیص بودجه به شاملو مخالفت می کرده، سید حسین نصر از زیر میز به پای او می زده که مخالفت نکن، فرح به این کار اصرار دارد.

فردید هم ظاهرا تا قبل از انقلاب به اسلام بد و بیراه می گفته و ناگهان به انقلاب و اسلام رو کرد و دوستان سابقش که وابسته به پهلوی بودند او را ترک کردند. نراقی به شدت بد از فردید می گوید و البته خالی از حقیقت نیست اما همه حقیقت هم نیست. در جایی اذعان می کند که اطلاعات خوبی داشت اما انسجام نداشت افکارش. البته در مورد فردید مهم ترین مشکلش به نظرم می رسد همین بود که فردید نمی نوشت و فقط سخنرانی می کرد و در سخنرانی اش هم سعی نداشت منظم حرف بزند. در هیچ چارچوبی نمی گنجید و این اندازه چارچوب گریزی قطعا پسندیده نیست بلکه در آن بوی راحت طلبی به مشام می رسد. البته کسی که اطلاعات بیشتر و گسترده تر و دیدگاه انتقادی عمیق تری دارد برایش سخت تر است که در چارچوبی که دیگران انس دارند حرف بزند. من از این دوستان دارم؛ که از قضا به فردید هم ارادت دارند. یک ویژگی این افراد این است که برای بار اول حجم اطلاعات خاصشان و نگاه خلاف مشهورات مخاطب را سر شوق می آرود اما به تدریج پراکنده گویی و قطعیت و قاطعیت ستیزه جویانه ای که از خود نشان می دهند آزاردهنده می شود.

نراقی جامعه شناس و مشاور فرح بود. خاطرات در قالب مصاحبه به همراه چند مقاله در کتابی با عنوان «آزادی» جمع شده اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۲ ، ۰۹:۳۸
م ح ش

نوشتن این کتاب یک سال طول کشید و از تاریخی که نقطه را گذاشتم تا وقتی که بالاخره منتشر شود حدود چهار سال زمان گذشت. در این کتاب، اهمیت، مبانی، اسباب و آفت ها در تدبیر معیشت با نگاه به ایات قرآن و روایات معصوین علیهم السلام در 300 صفحه و با ساختاری که حداکثر کارایی را داشته باشد، بررسی شده است. خصوصا در مورد اسباب تدبیر معیشت وسواس زیادی به خرج دادم که دسته بندی مناسبی انجام شود که همه موارد احتمالی را که از چشمم دور مانده است، در بر بگیرند؛ هر چند همه تلاشم را کردم که روایتی باقی نمانده باشد که آن را ندیده ام. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۸
م ح ش

تیمساربهمن اسفندیار که بیست وچند سال پیش از ایران گریخته است حالا آمده است سری به سرزمین آبا اجدادی اش بزند و املاکی که داشته و مصادره شده یا نشده زََنده کند و چندتایی از آشنایان گذشته را ببیند و خصوصا به مینو همسر جهانبخش دوست صمیمی اش که بعد از اعدام هانبخش با دو دخترش لیلا وسیمین زندگی می کند واز طریق نامه وتلفن با هم در ارتباط بوده اند و قبل از فرار دو خانواده دائم با هم بوده اند و حالا فقط علقه ای مانده است بین مینو وبهمن که بعد از این همه سال می آید و.... .شخصیت های داستان همین ها هستند به اضافه اسی که اسماعیل است واین اسماعیل از آن پدرسوخته هاست که هیچ کس سر از کارش در نمی آورد وکار همه راه می اندازد وهمه درها به رویش باز می شود وهر غلطی در خفا می کند و روزه هم می گیرد و حتی برای دیگران جا انداخته که سجاده هم آب نمی کشد و برای خانواده جهانبخش چه کارها که نکرده و رونق انجمن خیریه که سیمین تمام وقتش را صرف آن می کند به خاطر کارهای اسماعیل است که همه جا نفوذ دارد و هم مسئول صفحه ادب و هنر یک روزنامه است و هم کاری در سفارت(؟) دارد و... با همه این قالتاقی دل سبکی دارد و به ترتیب عاشق سیمین ومینو ولیلا می شود به اضافه گندی که روی دست سیمین می گذارد والبته انکارش می کند ولطف می کند که مقدمات سقطش را فراهم می کند.بهمن اسفندیار نفر پنجمی است که وارد این بلبشوی روابط می شود.هنگام ورود به ایران گذرنامه اش را می گیرند واز یادش می برند که می خواسته زمین وطن را ببوسد و برای پس دادن گذرنامه اش امروز فردا می کنند یا حداقل بهمن این جوری وانمود می کند.بهمن اسفندیار تیمسار ارتش در رژیم گذشته به خاطر تابعیت آمریکایی اش افتخار هم می کند ودر عین حال ناگهان وبعد از یک زیاده روی در مصرف مشروب در خانه اسماعیل از مینو خواستگاری می کند به قصد ماندن.اما نمی ماند وبعد از قضیه مهمانی وابسته فرهنگی سفارت که هر چهار نفرشان یعنی مینو وسیمین ولیلا وبهمن دسگیر می شوند وآزاد می شوند وحبس بهمن بیشتر طول می کشد وبوسیله اسماعیل بیرون می آید، با وجود امید بستن مینو به او وپس ازمشاجره ه ای مستانه با اسماعیل که به او هشدار می دهد که متهم به جاسوسی است می گذارد ومی رود.از دلایل دیگر خبری نیست.سکته مغزی جان اسماعیل را می گیرد وهرچند علت سکته را به ضربه ای که به مغزش خورده مربوط می کنند اما قضیه انگار پی گیری نمی شود و اسی که هیچ قوم وخویشی حتی پدر ومادری ندارد به خاک می رودو بقیه سعی می کنند همه چیز را فراموش کنند.داستان از این قرار بود.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۸۹ ، ۰۴:۲۵
م ح ش

1.«ازم پرسید: می دونی هر رمانی یه جمله طلا یی داره؟ سرم را تکان دادم و گفتم: آ ره. گفت می دونی تموم قصه تو همون یه جمله خلاصه می شه؟ گفتم آره دقبقا.» صفحه 231.جمله طلایی ای که ظاهرا خود نویسنده دوست دارد جمله طلایی باشد و همانجا به درخواست صفورا بیان می کند غیر از چیزی است که من جمله طلایی این رمان می دانم یعنی این:«گفت: تو داری ترسِ تو بروز می دی. پرسیدم: از چی ؟ گفت: روشتنه دیگه از تازگی از هرچیز تازه از هر موقعیت تجربه نشده از یه وضعیتی که نمی شناسیش یا بهش عادت نداری...راست می گفت...» صفحه 235 و هرچه فکر می کنم نمی فهمم چرا طرف سعی نکرد بر این ترس غلبه کند!
2.کافه پیانو بر طرحی ساده که جای چندانی هم از حجم داستان را نمی گیرد بنا شده است. قهوه چی یک کافه در خیابان پیانو مردی ست که سابقا سردبیر یک مجله بی مخاطب بوده و حالا دارد برای تهیه مهریه زنش - که رفته پیش یک وکیل بی ظرفیت درد دل کرده و وکیله هم بی اطلاع خانوم نامه دادخواست فرستاده برای شوهر از همه جا بی خبر - پول جمع می کند که پایش به بازی یک دختر بازی گوش باز می شود. کافه پیانو روایت هویت هایی است که می آیند و می روند با مرکزیت راوی و دخترش که در عین مرکزیت بیش از همه ناشناخته می مانند بر ای خواننده. در واقع چیزی که من خواندم هر چند از جاذبه های پرداخت بی بهره نبود اما چندان که باید در خدمت تبیین روابط و از آنجا توصیف جهان درون داستان نیست. این را با آنچه از داستان های پست مدرن سراغ داریم اشتباه نگیرید. نویسنده کافو پیانو حق داشت حتی به کلی طرح را رها کند اما نمی بایست بگذارد شخصیت هایش خام و بی هویت و چرایی رفتار آدم های منطقی داستان در پرده بماند. زبان داستان البته با وجود ساختار منقطع متن و فصل بندی های بی حساب، روان (یکنواخت) و زنده (فعال) مانده است ضمن آنکه فرصت طلبی های زیرکانه نویسنده در صدور دلنشین بیانه های سیاسی اجتماعی فرهنگی و... بی آنکه به شعار زدگی دچار شود می تواند از قوت های او به شمار آید.
3.کاری که در مورد کافه پیانو بیش از نقد آن ضروت دارد این است که بررسی کنیم ببیتیم چرا باید این رمان به چاپ دو رقمی برسد. البته کافه پیانو کار خیلی اوتی نیست ولی خب نمره اش از بیست ایرانی واقعا بیشتر از 16 نیست (از بیست جهانی؛10 با نیم نمره ارفاق). یک چنین بررسی ای کمکمان می کند تصور واقعی تری از «اقلیم ادبی تیپ کتاب خوان چامعه خویش» داشته باشیم. امیدوارم از خواندن رمان فرهاد جعفری لذت ببرید!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۸۹ ، ۰۰:۳۷
م ح ش

1. نمی خواهم تو را فراموش کنم ولی آنیزه ، ما باید پاک باشیم. ما باید عشق خود را برای ابدیت ذخیره کنیم آن را با سایر صفات نیک زندگی مخلوط کنیم یعنی با غم و درد ، با فدا کاری با خود مرگ یعنی با خود خداوند...صفحه 124

2.یک کشیش جوان که مادر خود زندگی می کند دچار عشق یک زن تنها شده است و هر شب دزدانه به ملاقاتش می رود. مادر باخبر می شود واز او قول می گیرد که خود و آن زن را از این آلودگی نجات دهد. کشیش یک روز تمام را در کشمکش های درونی می گذراند اما درست وقتی که تصور می کند آن شب را تاب خواهد آورد خبر می شود که حال معشوقه اش وخیم است. به حکم وجدان برای احوال پرسی یک بار دیگر پا به خانه زن می گذارد اما این بار با تهدید زن به رسوایی در مراسم روز بعد کلیسا روبرو می شود . کشیش به خانه بر می گردد و شب را در برزخ ترس از رسوایی به صبح می رساند. صبح مادرش را در جریان می گذارد و به کلیسا می رود. اینجا به بعد را باید حتما خودتان بخوانید فقط محض اینکه کنجکاویتان را کور کرده باشم این را هم بگویم که زن کوتاه می آید وکشیش از هول و ولای آن چند ساعت حساس می رهد اما مادر زیر بار وحشت از رسوایی فرزندش جان می دهد.

3.تا آنجا که یاددارم این تنها کتابی است که از گاتزیا دلددا نویسنده ایتالیایی خوانده ام کمی در توصیفات خسته کننده است که اگر به شیوه من بخوانید با آن هم مشکلی ندارید. توصیف حالات درونی هم آن قدر که برای یک داستان 140 صفحه ای مناسب باشد قانع کننده است. همه داستان در دو روز اتفاق می افتد .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۸۹ ، ۱۴:۵۶
م ح ش


این یکی از آن کتاب هایی بود که هرچند مثل خنده در تاریکی کوندرا مسحورم نکرد اما مثل فرانی وزویی سالینجر کاملا به نوشتن و با اندیشه نوشتن ترغیبم کرد. هنوز به تحلیلی دقیق وگویا از این تفاوت محرز داستان های ایرانی با بعضی از داستان های بزرگان داستان غرب نرسیده ام اما برایم به طرز بدی آزاردهنده است که بزرگان داستان ما هنوز در سطحند و آدم هایشان هنوز در حد بازیگران بازی گر باقی مانده. نمیدانم چه اتفاقی باید بیفتد یا چگونه باید برای این مشکل بزرگ فکری کرد اما به راه حل های سطی موجود در بازار به شدت ظنینم و باور دارم که کاری ازشان برنمی آید جز تربیت نسل دیگری از داستاننویس هایی که احساس می کنند آدم های بزرگی هستند در حالی که نیستند .چیزی شیبه همین وضعیتی که الآن دچارش هستیم مثل غولهای گذشته داستان نویسی مان جز در موارد انگشت شمار استثنا.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۸۸ ، ۲۳:۰۰
م ح ش

همین جوری یاد کتابی افتادم که 5 یا 6 سال پیش خوندم و همان موقع به خیلی از رفقا توصیه کردم بخوننش. کار خوبیه. خصوصا که خود کتاب آدم رو وادار به فکر کردن می کنه! شاید به درد شما نخوره همون جور که ممکنه به درد الآن من نخوره ولی اگه می تونید ببینید این کتاب رو !
هنر فکر کردن
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۸۸ ، ۱۷:۲۲
م ح ش

1- کسانی که می بینند در شهرهای مسلمانان قفسه کتابخانه ها پر است از نسخه های خطی شرح وتفسیر کتاب های دیگر ، به جای حیرت کردن کافی است توی کوچه ها به جماعت آدم های شکست خورده نگاهی بیندازند.(زندگی نو، صفحه 304)
2- مایه اندوه آدم های خانه خرابی مقل من این استکه با عصبانیت می کوشند با هوش باشند. آرزوی باهوش بودن هم دست آخر همه چیز را خراب می کند (زندگی نو، صفحه 332)

نکته:درباره زندگی نو نگفتم که اصولا این کتابی است که بیش از طرح و مجموعیت حرف ها باید به تیکه پاره ها- جدای از کلیت کتاب- توجه کرد. همچنان که خود نویسنده هم در این باره یه همچین حرفی زده ، کتاب با همین جملات هوشمندانه ای که گذرا در لابلای صفحات می آیند و می روند معنا می شود.
در این دو نقل قول آنگاه که می نوشتمشان ربطی نمی دیدم اما الان خیلی تابلو است که این دو همدیگر را توضیح می دهند. به صدق و کذب قضیه کاری نداریم. نوع نگاه پاموک را دریابید که ریزبینانه سعی کرده عمقی از بستر فرهنگی جامعه ای را واکاود و اندوهی که بر آن حاکم است جلوه گر نماید. این اندوه آنان را که به نگاه افتخار آمیز به خویش و پیشینه تمدنی خویش می نگریستند غافلگیر می کند!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۸۸ ، ۱۹:۱۶
م ح ش

وقتی شروع می کنی به خواندن و چند صفحه که جلو می روی باورت می شود که کتابی بوده و نور می داده و هر کس که می خواندش زندگی اش عوض می شده ویک جوری می شده که به دنبال دنیای خیالی راه می افتاده با اتوبوس می افتاده توی جاده های بی پایان و همین جور اتبوس عوض می کرده تا بالاخره سوار اتوبوسی شود که تصادف می کند. پیش تر که می روی شک می کنی که مسئله کتاب باشد و احساس می کنی نویسنده به دنبال یک نوع نگاه به زندگی است که با نگاه سنتی رایج فرق می کند ودر آن دنیا انگار منطق دیگری دارد و همه چیزهایی که درباره فرشته گفته می شود رمزی برای یک حس عرفانی یا حداقل ماورایی است اما این هم نیست و کم کم می فهمی همه چیز عادی وزمینی است وعشق عثمان به جانان خیلی هم هوس آلود است.بیشتر می خوانی و متوجه می شوی که قضیه دارد سیاسی می شود وحرف از تمدن غرب ونمایندگی های نوشیدنی وآدم های مقاوم و متعصب است و کشتن برخی آدم هایی که کتاب را خوانده بودند کار گروهی است که رئیسشان پدر همان آدمی است که محبوب جانان است یعنی رقیب عثمان یعنی محمد. دیگر نمی توانی کتاب را زمین بگذاری وشیرجه می زنی توش و می بینی که عثمان عاشق، می بیند همه چیز نقشه بوده و می رود محمد را می کشد ولی به جانان نمی رسد عوضش می افتد دنبال رمز گشایی از کتاب. در خاطراتش از نویسنده کتاب ودر لابلای کتاب هایی که او می خوانده ودر دیدارش با رئیس کارخانه کارامل زندگی نو و فیلمی که فرشته را از آنجا اقتباس کرده اند واز گرفتن ردهای دیگر می رسد به این که چه کتابی؟ چه جادویی ؟ چه کشکی؟ می گویی به! یعنی هیچی؟ و دست مریزاد به این نویسنده که این جوری فریبمان داد بعد کتاب را می گذاری وآه می کشی اما یکهو یکی در گوشت می گوید: ولی هنوز که تمام نشده و می پری کتاب را بر می داری و می بینی طرف درست وقتی که دارد بر میگردد تا مثل آدم های عادی دست زن وبچه اش را بگیرد وزندگی کند ناگهان توی اتوبوس، فرشته را همان را که همه آدم های کتاب خوانده انتظارش را می کشیدند می بیند و بعد برق چراغ های کامیونی که از روبرو می آید و...!
یک جاهایی در اوئل و میانه کتاب کمی خسته کننده می شود اما همه اش جبران می شود با چپ و راستی که در ادامه بر گوش خواننده اش می نوازد. پاموک همهم سعی اش را می کند که عاطفه خواننده را با خود همراه کند اما منی که خنده در تاریکی را تجربه کرده ام یا حتی پایان های تلخ کلاسیک را در مثل سرخ وسیاه دست وپا زدن پاموک به نظرم مسخره می آمد وناموفق الا اینکه اصلا مسخره گی و تمسخر هیجانات عاطفی را با لوث کردن آن در روایتش از محرک های عاطفی قصد کرده باشد که بعید است چنین باشد!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۸۸ ، ۲۱:۰۹
م ح ش

ادوارد سعید را اغلب کسانی که خودشان را به وادی کتاب سپرده اند می شناسند.موضوعاتی که ادوارد سعید درباره آن ها قلم زده است متعدد والبته مهیجند و شاید رشته اتصال همه آن ها نقد ونگاه نقاد سعید بود که البته لازمه روحیه سعید به عنوان یک روزنامه نگار بود.شرق شناسی(1978)مسأله فلسطین(1979)اسلام رسانه ها(1981) سلسله پیوسته ای از مهمترین کتاب هایی است که در زمینه سیاسی ذهن ادوارد سعید شکل گرفت واو را در بین متفکرانی که مسائل جهانی را پی می گرفتند صاحب آوازه ساخت.او در فلسطین به دنیا آمد(1935)ولی در قاهره بزرگ شد وتحصیلات دانشگاهی اش را در آمریکا دنبال کرد.رشته دانشگاهی؛زبان انگلیسی وتاریخ.
در میان آثار سعید اسلام ورسانه ها از این جهت برای معرفی انتخاب شده است که زمینه سیاسی آن در جهان واقع به عنوان بهانه ای برای نگارش کتاب به وقایعی مرتبط است که شاید بیش از سایر اتفاقاتی که بازتاب جهانی داشت برای ایرانیان ملموس باشد. این اتفاق تسخیر سفارت آمریکا در ایران است و آن چه شاید هموطن ایرانی کمتر از آن باخبر شده باشد درغ پراکنی هایی است که رسانه ها غربی به ویژه آمریکایی در باره آن انجام دادند و از آن برای جهانیان نمونه ای ساختند گویای توحش،ناسازگاری وروحیه تروریستی ایرانیان که البته سعی می شد آن را آشکارا به اسلام ایرانی ها مرتبط سازند.
ادوارد سعید اگر چه خودش مسیحی است اما در بررسی عملکرد رسانه ها با ظلم نامفهوم وپردامنه ای به مسلمانان روبرو شده است.رسانه ها در خدمت امپراطوری استعمارطلب،چیزی که در کتاب دیگرش یعنی فرهنگ وامپریالیسم از آن مفصلاً سخن گفته است، جهالت را بن مایه کار خود ساخته اند و با ارائه تصویری کاملاً ناهم خوان با واقعیت سعی می کنند سنگرهای ضداستعماری را که در دوره ضعف کمونیست منحصر به اسلام است در هم بشکنند.وبرخی حکام جهان سوم به تقلید از غرب وآمریکا میر ساختن افکار را بر همان منوال که نظام سلطه می طلبد می پیمایند.
همّ سعید در این کتاب آن چنان که خودش در مقدمه اش بر چاپ جدید این کتاب(1997)می گوید روشن ساختن چیزی است که خطاست(ص49)وبا صراحت می گوید:«هیچ واقعیت معنا دار وارتباط مستقیمی میان آنچه که امروز غرب از اسلام می فهمد وآنچه درون دنیای اسلام می گذرد وجود ندارد»(ص50)
این که چگونه ممکن است چنین اتفاقی رخ دهد ودر دنیایی که دنیای ارتباطات است وعلی الاصول ناآگاهی ها باید به حداقل برسد خلاف آن اتفاق افتاده است دقیقاً همان چیزی است که کشف آن پرده از یک زمینه سنتی وکهن در ارنباط غرب با دنیای اسلام وجهان سوم بر می دارد وروشن می کند که چگونه طیف وسیعی از شرق شناسان تحت تأثیر روحیه استعماری حاکم بر فرهنگ خود بوده اند. فرهنگی خود را برتر و مُحِقّ می داند همه چیز را به نفع خود قلب کند و حقیقت را زیر پا بگذارد.
ادوارد سعید برخواسته از خاور میانه وتحصیلکرده در غرب به خوبی چهره پنهان رسانه های اطرافش را شناخته و اگر چه گوشه های آرامی برای ادبیات ونقد وتاریخ فراهم دارد جسورانه وارد سیاست می شود ویکراست می رود سراغ غول های دنیای جدید یعنی رسانه ها تا شاخشان را بشکند و اگر چه به عنوان مثال «مسأله فلسطین»اش در زادگاهش ممنوع می شود او برای مبارزه مصمم تر می شود.
تحلیل های سعید گلایه های است از روزنامه نگاران و پرخاشی است به رسانه ها که چرا اقتباس های برده وار ناسنجشگرانه از نظراتی بی بها وقالبی وچرا تمایلی غیر معمول در پذیرفتن رجز خوانی های رسمی که ویژگی های غیر مسؤلانه را برای اسلام در نظر می گیرد ومنشأ آن دولت آمریکاست.و در کنار این ها تأسفی بر وضعیت مسلمانان که بیش از آن ترسیده و تحقیر شده وبیش از آن توسط دیکتاتورها بی هوش وگیج شده که بتواند به چیزی مانند یک مبارزه گسترده علیه غرب دست بزند.چیزی که غرب مدام از احتمال وقوع آن دم می زند.در واقع ادوارد سعید ما را به این رهنمون می کند که غرب در فکر نابود کردن اسلام یا لااقل جایگزینی نوعی از اسلام به جای اسلام واقعی است که پیروان خود را به عنوان برده در اختیار آن ها قرار دهد.ترجمه دیگری از این کتاب با عنوان «پوشش خبری اسلام در غرب» منتشر شده است که مربوط به چاپ اول این کتاب است.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۸۸ ، ۱۳:۴۰
م ح ش