عالم و آدم

رویای نیکبختی انسان | یادداشت های یک جستجوگر

عالم و آدم

رویای نیکبختی انسان | یادداشت های یک جستجوگر

۱۴ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است



کوری واخلاق

کوری روایت انسانیت انسان هاست در شرایطی که ابتدائا به نظر غیرعادی می آید اما چنین نیست وگویا با وجود رخداد مشخصی مثل کوری مرز دقیقی بین عادی و غیر عادی یعنی شرایط قبلی و فعلی وجود ندارد.دقت کنید که در این کوری چشم از نظر فیزیولوژی کاملا سالم وعادی است. در حقیقت هرآنچه اتفاق می افتد عادی است وشاهد ما هم رفتار این انسان ها و نمایش انسانیت انسان هایی است که در این شرایط جدید قرار گرفته اند. آن ها نشان می دهند که همیشه تنها یک چیز وجود دارد وآن خود انسان است؛ انسانی فارق از آنچه دارد؛ چه چشم باشد یا چیزهای دیگر.بلکه انسانی با آنچه می خواهد؛ انسانی به مثابه مجموعه نیازهایش. این خواسته های اوست که به او فرمان می دهند و از او می خواهند که عمل کند. مترجم اشاره ای کرده است که مضمون کوری اخلاق مدرن است. شاید حق با مترجم باشد اما این درست تر است که بگوییم کوری از آن جهت به قضاوت اخلاقی نظر دارد که قصد دارد موشکافانه به انسان بنگرد. ودر پرتو این منظر زوایای اخلاق را ذهن و رفتار آدم های خود می کاود و مآلا به رونمایی از تصویری دگرگونه از اخلاق می انجامد. اخلاق از این زاویه که کوری می نگرد در نسبت بی واسطه ای با انسانی که می شناسد یعنی مجموعه ای از نیازها تعریف می شود. احکام و گزاره های اخلاقی چیزی نیستند جز دغدغه های شناور و رقیقی که لابه لای ضروریات اولیه انسانی( حیوانیات انسانی) در جریانند. نقش این اخلاق، روان وقابل پذیرش کردن ونوع خاصی از کنترل رفتارهای بازتابی انسان به این حیوانیات است وبس.

داستان کوری

داستان از این قرار است که فردی پشت فرمان ماشینش ناگهان کور می شود. مردی داوطلبانه می بردش منزل و ماشینش را می دزدد. کور به چشم پزشک مراجعه می کند. معاینه پزشک هیچ چیز غیر عادی را نشان نمی دهد.تنها چیزی که غیر عادی است پرده ای است که جلوی چشم کورها را گرفته است؛ این پرده سفید است نه سیاه و دیگر این که کوری مسری است.چشم پزشک و بیماران حاظر در مطب و همسر مرد اول ودزد ماشین کور می شوند و به همراه همسر چشم پزشک که خود را به کوری زده است در تیمارستان متروکه ای قرنطینه می شوند و روز به روز به جمعشان افزوده می شود .زندگی کورکورانه هر روز بیش از پیش سخت می شود.بوی تعفن فضولاتی که همه جا ریخته شده، گرسنگی تشنگی و بیماری با دردسرهای یک گروه تازه چیزی از شیرینی حیات باقی نمی گذارد. گروه تازه در عین کوری با چماق و اسلحه قصد حکومت بربقیه کورها را دارند .تا آنجا که در حادثه ای ساختمان محل اسکان کورها دچار حریق و تخریب می شود. معدود کورهای نجات یافته به شهر رو می آورند اما برخلاف انتظار با مجموعه پراکنده ای از کورها مواجه می شوند. گروه اولیه کورها یعنی چشم پزشک وبیمارانش(کودک،پیرمرد ودختری جوان) به همراه همسر بینای چشم پزشک در خانه چشم پزشک قرار می گیرند و چند روز دیگر با کوری فراگیر دست وپنجه نرم می کنند تا روزی که بینایی بر می گردد.



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۸۸ ، ۲۱:۰۰
م ح ش


برخلاف تصوراکثرمردم، آدم فهیمده ابدا کسی نیست که زیاد کتاب خوانده باشد بلکه دقیقا کسی ست که خوب کتاب خوانده باشد.خوب کتاب خواندن انسان را از زیاد کتاب خواندن بی نیازمی کند این چیزی است که مدیریت زمان هم آن را تایید می کند.شما باید خوب کتاب بخوانید و البته اگر کتاب های زیادی را خوب بخوانید بی شک جزوی از جامعه نخبگان ببشریت بشمکار می روید. خوب خواندن دقیقا مثل خوب خوردن است. با یک تفاوت کوچک(شاید هم بزرگ).در خوب خوردن ،شما غذایی خوب وسالم را در وقت مناسب و طی مدت زمان کافی به خوبی می جویید و اگردستگاه گوارش روبه راهی هم داشته باشید دیگر لازم نیست نگران چیزی باشید.اما در خواند علاوه بر آن که در وقت و طی زمان مناسب کتاب خوبی را باید بخوانید ،ادامه مراحل نیز بر عهده خودتان است. شما لازم نیست دستگاه گوارش را در هنگام هضم غذا مدیریت کنید اما هضم چیزهایی که خوانده اید دقیقا بر عهده شماست ومدیریت صحیح وبی نقص شما را می طلبد.اگر غذایی که بوسیله کتاب ها حتی کتاب های خیلی خوب وارد ذهن می کنید به درستی هضم نکنید هر چه بیشتر بخوانید بیشتر وقت تلف کرده اید و چه بسا به مرزهای دیوانگی نزدیکتر شده اید.از این جهت خواندن زیاد گاهی برای روان آدم سم است همانقدر که خواندن صحیح (چه کم و چه زیاد) زندگی بخش است. بگذارید همینجا این نتیجه کلیدی را هم بگیرم که اگر در کسی رمق وانگیزه ای برای مطالعه وجود ندارد یکی از دلایل اصلی اش تجربه نکردن خوب خواندن است. خوب خواندن حتی مشکل نداشتن کتاب خوب را هم تا حد زیادی جبران می کند.اگر نمی توانید این حد اهمیت را برای این قضیه باور کنید به احتمال زیاد منظورم را از خوب خواندن متوجه نشده اید. راستی شما می دانید خوب خواندن چه جور خواندنی است؟ این سوالی است که خیلی از مردم وهممچنین قشری از تحصیلکرده ها، حتی از وجودش بی خبرند!!
بحث را پی خواهیم گرفت...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۸۷ ، ۲۳:۳۵
م ح ش


1. تحول اسماعیل یک تحول درونی است و وقتی از قبل معلوم نیست درباره زندگی چگونه می‌اندیشد اطرافش را چگونه می‌بیند و نسبت به اتفاقات اطرافش چه تحلیلی دارد، جزئیات این تحول هم پنهان می‌ماند. این ضعف وقتی آشکارتر می‌شود که اسماعیل قرار است مسیری غیرعادی را طی کند و متحول شود. این تحول از اصل چندان از این رو به آن رو نیست اما به هر حال این انتخاب رویه جدید دلایلی می‌خواهد. اسماعیل با خاطرخواهی و شکست در آن دچار حس‌های جدیدی می‌شود که به درونی‌ترین لایه‌های نفس انسان مربوط است اما چگونه این حس‌ها منجر به این مسیر می‌شود؟ در حالی که ظاهراً هیچ ربطی به هم ندارند؟ اتفاق؟ اتفاق، طبیعی‌ترین جوابی است که خواننده خواهد گرفت چراکه منطق قوی‌تری در این‌باره پیدا نخواهد کرد. اسماعیل چرا به مسجد می‌رود چرا از وسوسه نرفتن هم در امان می‌ماند؟ چرا کتاب می‌خواند؟ چگونه این حس کنجکاوی ناگهان در او بیدار می‌شود؟ جواد چگونه و با چه حرف‌هایی به او خط می‌دهد؟ آیا جواد واقعاً اسماعیل را با نگرش جدید آشنا ساخته یا او را با اطلاعاتی پراکنده و لحنی انقلابی برانگیخته است؟ به نظر می‌رسد خواننده حق دارد نتیجه بگیرد روی‌کرد جدید اسماعیل حاصل شکست در مسیر عشق و عقده نهفته اوست. نویسنده سعی می‌کند با تصویر صحنه‌هایی از پیش، اسماعیل را صاحب عزت‌نفس معرفی کند اما چگونه این عزت‌نفس به مسلمانی کردن و مسجدی شدن گره می‌خورد. این در صورتی است که این عزت‌نفس یا هر چیز دیگری را گرای نویسنده برای شناخت زمینه‌های شخصیتی اسماعیل بدانیم وگرنه اسماعیل در واقع همان طور انقلابی می‌شود که عاشق شده بود یعنی به تدریج و بی‌آن‌که خودش بداند دقیقاً کی!
2. «تو کی هستی» مهم‌ترین جمله‌ای است که در این رمان می‌توانید بیابید. مهم‌ترین، همیشه جمله‌ای است که مغز تمام نوشته را در سر دارد، اما همین جمله در حالی که می‌توانست محمل خوبی برای اندیشیدن اسماعیل و بیان این اندیشیدن در مسیر زمانی تحول باشد در خود متوقف شده و روایت داستان بهره‌ای از این سؤال نمی‌برد، خواننده از آنچه در ذهن اسماعیل می‌گذرد آگاه نمی‌شود وانگهی انگار چیزی جز همین یک جمله ذهن اسماعیل پر مطالعه را سرگرم نمی‌کند و در مسیر گذار اسماعیل از گذشته‌اش به آینده، چیزی به «تو کی هستی» اضافه نمی‌شود. تکرار می‌شود و محو می‌شود؛ بنابراین جز فرو رفتن در یاد سارا فایده‌ای ندارد و نشانی از هیچ چیز نمی‌شود جز همین یاد و همین دلدادگی.
3. داستان اسماعیل حاوی وقایعی است که به موقع خاصی از تاریخ مربوط است یا بگو داستان اسماعیل روایت زندگی فردی است که با شرایط خاص یک دوره خاص گره خورده. در این داستان و گونه‌های شبیه به آن، شرایط و مقطع تاریخی در چگونگی داستان و سیر اتفاقات در بیرون و درون افراد دخیل است، لذا هر چه این مقطع تاریخی جدای از اتفاقات داستان برای مخاطب روشن‌تر باشد داستان گویاتر است. داستانی این چنینی نیازمند بازگو کردن حداقل‌هایی از تاریخ خود است تا آن چه رخ می‌دهد ملموس‌تر و پذیرفتنی‌تر از آب دربیاید. اما نوشته امیرحسین فردی نشانی از این قبیل اشارات نیست. نویسنده اسماعیل هیچ ضرورتی نمی‌بیند مخاطب خود را از محدوده زمانی اتفاقات آگاه کند و از آن به حداقل‌هایی که می‌تواند جریان را بین 10 تا 20 سال در نوسان بگذارد اکتفا می‌کند. خواننده خود باید حدس بزند که مثلاً دستگیری جواد حول و حوش چه سال‌هایی باید باشد، اگر بتواند چنین کاری بکند! و این می‌تواند لطمة جدّی‌ای را به فهم درست آن‌چه اتفاق می‌افتد وارد کند و چون این هست داستان اسماعیل در رابطه‌اش با انقلاب مردم ایران بیش‌تر به صورت یک رشته اتفاقات نمادین جلوه می‌کند تا چیز دیگر.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۸۷ ، ۱۹:۰۴
م ح ش
مهدی نصیری پس از زن و تجدد حالا سراغ فلسفه رفته است تا هندسه فکری خود را در نظر خوانندگانش کامل کند.اگر چه نوع نگاه او را به فلسفه می توان از خلال آن دو کتاب قبلی هم دریافت.علاوه بر این با انتشار فلسفه از منظر قرآن و سنت جدا ل موافقین و مخالفین فلسفه خود را نمایان تر و علنی تر کرده است.چندی پیش بوستان کتاب قم کتابی در رد آرای تفکیکی ها منتشر کرد که البته اولین کتاب بوستان در این رابطه نبود.در سوی مخالفین و در جرگه نویسندگاه جز حکیمی کسی را نمی شناسیم و اگر نصیری بتواند در دل این جریان شنا کند ظرفیت زیادی برای شنیده شدن دارد.خدا همه انان را که برای ارائه دین ناب ناب تلاش می کنند موفق بدارد.
از مصاحبه مهدی نصیری درباره کتاب تازه اش؛فلسفه از منظر کتاب سنت:
ما در خیلی از موضوعات با مسائل سطحی برخورد کرده‌ایم و می‌کنیم. در حوزه‌های درسی و علمی‌مان با خیلی از موضوعات محققانه برخورد نکردیم و متاسفانه خارج از مدار تحقیق عمل کردیم. از جمله راجع به بحث اخباریون و اخباریگری. الآن تصور غالب از اخباریون، این ماجرای مشهوری است که در آثار بعضی از بزرگان ما ذکر شده که یک عالم اخباری بود که بچه‌اش مرد و روی کفن بچه‌اش نوشت «اسماعیل یشهد ان‌لااله‌الاالله». به او گفتند تو که اسم پسرت اسماعیل نیست. اسم پسرت مثلا حسن است، چرا این جوری می‌نویسی؟ او گفت چون امام صادق(ع) روی کفن پسرش نوشت «اسماعیل یشهد ان‌لااله‌الاالله» من نمی‌خواهم از نص عدول کنم، پس من هم می نویسم اسماعیل! ولی آیا واقعا نماینده جریان اخباریگری این آقا بوده است که یک برخورد غیراصولی این جوری کرده است؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۸۶ ، ۱۰:۰۲
م ح ش