عالم و آدم

رویای نیکبختی انسان | یادداشت های یک جستجوگر

عالم و آدم

رویای نیکبختی انسان | یادداشت های یک جستجوگر


ایتالو کالوینو داستان کوتاه ی دارد با عنوان همبستگی که قصه آدمی ست که نیمه شب در حال پرسه زدن در خیابان متوجه ور رفتن عده ای به در یک انبار می شود. می رود کمکشان وحسابی همراهی شان می کند. بعد می فرستندش برود سر کوچه سروگوشی آب بدهد. می رود سرکوچه وهمینجوری قاطی مردمی می شود که به دنبال دزدها هستند. کمکشان می کند و بعد دوباره اتفاقی وارد جمع دزدها می شود و این بارموقع فرار زمین می خورد ووقتی پا می شود خودش را درمیان مردمی می بیند که دارند دزدها را دنبال می کنند و دوباره با انگیزه تمام دنبال دزدها می کند. خلاصه هی جا عوض می کند واتفاقا هردو جا خیلی خوب وبا همدلی تمام حق همراهی را در قول وفعل به جا می آورد...من فکر می کنم این یک داستان سیاسی است! شما چطور؟
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۸۹ ، ۲۰:۲۰
م ح ش
با نگاه بزرگان به خود نگاه کنید نه با نگاه خود به بزرگان.
جهان جز به دست رنج نویسندگان تسخیر نمی شود.
روزمرگی یک دلیل دارد آن هم فراموشی مرگ است.
چرا هرچه ثروتمندتر می شوی از شیرینی آرزوهای کوچک دورتر می افتی؟!
یکدیگر را سرزنش نکنیم.همه ما یک تنیم!
جهان به کسی پشت نمی کند.ما پشت جهان راه افتاده ایم.
...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۸۹ ، ۲۳:۲۸
م ح ش
هیچ دیگری ویرانگر تر از خود آدمی نسبت به خودش نیست


سلوک.محمود دولت آبادی.ص37
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۸۹ ، ۱۴:۵۵
م ح ش

کودک شبی که کنار پنجره خوابش برد در خواب دید که به آسمان رفته است و در آسمان خانه ای بزرگ وزیبا دید که تمام دیوارهایش پنجره های بزرگ داشت.در خواب دید که کنار یکی از پنجره ها رفت و از پشت آن به بیرون نگاه کرد و ناگهان با دیدن چیزی که آن سوی پنجره بود از خواب پرید. از آن به بعد همیشه احساس می کرد کسی در خواب از پشت پنجره دارد خانه شان را تماشا می کند!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۸۹ ، ۲۳:۳۳
م ح ش

اصلا تو فروشنده نیستی
هستم...هستم اما نه به این ارزانی
ارزان؟ در عوض عاشق می شوی! این کم قیمتی است؟
پسرک قانع شد ودختر قلب او را خرید اما چیزی نگذشت که آن را گم کرد و پسرک هم که خب بدون
قلب چگونه می توانست عاشق باشد؟
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۸۹ ، ۰۰:۳۷
م ح ش

openخودروی ملی تیپ؛
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۸۹ ، ۱۳:۵۶
م ح ش


سنگ را برداشت تا بزند به نشانه ای که کاشته بود صد متر آن ور تر. سنگ سرد را در دست فشرد چشم هایش را ریز کرد وبه قوطی خالی کمپوت خیره شد نفسش را حبس کرد بعد توی یک نیمچرخ دستش را عقب برد و وآماده پرتاب شددر همین لحظه گنجشکی آمد و نشست روی قوطی. قوطی کمی لق لق خورد. گنجشک پرید بالا وقوطی دلنگ دلونگ افتاد پائین . بعدش هم گنجشک نشست همانجا جای قوطی و سرش را بالا گرفت وشروع کرد به جیک جیک کردن...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۸۹ ، ۲۲:۳۹
م ح ش

راستی را که دنیا برای کسی که به عنوان سرای خویش بدان دل خوش نکند و وطن خویشش نشناسد چه جایگاه و سرای نیکی باشد.بی شک فردا تنها کسانی از گذرگاه دنیا به سعادت می رسند که امروز سخت از آن گریزانند.

خورشید بی غروب نهج البلاغه.ص255 سخن 214
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۵:۳۵
م ح ش

و آدم برفی عاشق وقتی از عالم و آدم ببرد لاجرم بی در کجا می شود
با وجود رفع فیلتر از بلاگر اثاثمان را بردیم بلاگفا...قدمتون اونجاهم بر چشم من.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۸۹ ، ۲۳:۰۶
م ح ش
برم؟ بمونم؟...همین وسط وایسم؟...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۸۹ ، ۰۰:۴۲
م ح ش