عالم و آدم

رویای نیکبختی انسان | یادداشت های یک جستجوگر

عالم و آدم

رویای نیکبختی انسان | یادداشت های یک جستجوگر


همین جوری یاد کتابی افتادم که 5 یا 6 سال پیش خوندم و همان موقع به خیلی از رفقا توصیه کردم بخوننش. کار خوبیه. خصوصا که خود کتاب آدم رو وادار به فکر کردن می کنه! شاید به درد شما نخوره همون جور که ممکنه به درد الآن من نخوره ولی اگه می تونید ببینید این کتاب رو !
هنر فکر کردن
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۸۸ ، ۱۷:۲۲
م ح ش
دختر از توی قاب پنجره تاکسی چشمش افتاد به پسر . خوش تیپ و خواستنی بود. توی دلش آمد که کاش باهاش بودم. کاش باهاش باشم...پسر دست بلند کرد و سوار شد. توی دستش نان تازه بود. بوی نان پیچید تو فضا. به دختر گفت: بفرمائید. دختر دلش لرزید و فکر کرد دارد اتفاقی می افتد بین شون ولی گفت: نه ممنون و سعی کرد یک جور خاصی بخندد. پسر در حالی که مغزه های کنار خیابان را تماشا می کرد گفت:اگه هوس کردید بفرمائید. بعد برگشت و گفت:گاهی آدم هوس می کنه دیگه! دختر سرتکون داد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۸۸ ، ۱۷:۴۶
م ح ش

دو روز است که مشهدم ومنتظرم که اذن ورود بدهند ولی نمی دهند.تقصیرم را هم نمی دانم.نه در خواب نه بیداری هم چیزی به من نمی گویند.شدیدا محتاج دعای دوستانم بلکه فرجی بشود!
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۸۸ ، ۱۴:۲۴
م ح ش

دارم کفش های کهنه کفاشی را می خرم که تا جا داشته است وصله زده به تنش! می گویم با خودم: از فردا کفش نو می پوشد لابد و فردا می بینمش که کفش جدیدی بر پاش هست که چند وصله کمتر دارد از مال من... همه مان صاحب چیزی هستیم که شاید به چشممان جدید باشد اما کهنه است وروزی به دست یا پای کسی دیگر بوده صاحب ثروتی یا علمی یا مقامی یا زندگی خوب حتی بکر ترین چیزها که فکرش را بکنیم واقعا نو نیستند. این را خیلی از آدم ها بعد از مرگ می فهمند!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۸۸ ، ۱۹:۰۳
م ح ش

کتابش را گذاشت روی صندلی اتوبوس و پیاده شد. از عرض خیابان عبور کرد و به رستوران رسید ...
چهار ماه بعد وقتی داشت طی می کشید دانشجویی با همان کتاب وارد شد وسفارش غذا داد. یک غذای گران قیمت!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۸۸ ، ۱۴:۳۲
م ح ش

کودکی که باران بی هنگام بازی اش را به هم زده بود از پشت پنجره به ابرها نگاه کرد و به مادرش گفت مامان بارون چه جوری می باره؟ مادر گفت : وقتی ابرا کثیف می شن خدا اونا رو می شوره بعد وقتی اونا رو می چلونه که خشک بشن آباشون به شکل بارون می ریزه رو زمین.فهمیدی پسرم؟ کودک چیزی نگفت چون داشت فکر می کرد: پس چرا این ابرها هنوز یه کمی بگی نگی سیاهن!؟
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۸۸ ، ۲۲:۳۷
م ح ش

زن ومرد نشسته بودند کنار هم روی خاک های نرم کویر و تا دور دست ها هیچ چیز پیدا نبود.
با هم قهر نبودند اما نه چیزی می گفتند و نه حتا به هم نگاه می کردند و هر دو چشم دوخته بودند به ترکیب غریب نیلی خاکی دنیا.مرد که خسته شد پاشد .زن خسته نشده بود ولی پا شد و همراه مرد راهی را که آمده بودند برگشتند...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۸۸ ، ۱۳:۵۶
م ح ش

«و از علائم مومن آرامش و اندوه است» اندوه ؟ نه، آرامش؟ نه، اندوه وآرامش. روحی که در درد پخته شود آرام می گیرد.احساسی که در هیچ گوشه ای از هستن آرام نمی تواند یافت، آرام می گیرد...غم هنگامی بی آرامت می کند که دلواپس شادی هم باشی، آرامش غمگین ! سکوت بر سر فریاد . سکونت گرفتن در طوفان...1 .
آن مرد شگفت انگیز که ادعا می کرد سرنخ همه پیش گویی ها و معماهای نوسترآداموس را به دست آورده است علی رغم آگاهی از اسرار دنیا همواره ظاهری اندوهگین داشت...2 .

1-علی شریعتی، هبوط، صفحه 120
2-مارکز،صد سال تنهایی، صفحه 18
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۸۸ ، ۲۳:۱۷
م ح ش

سلسله معنای زندگی جواب به سوالاتی است که حدیث زندگی دو سه سالی پیش از من پرسید
........................................
معنا و چرایی و فلسفه زندگی چیست؟ آیا لازم است کل زندگی معنا و هدف داشته باشد؟
ببینید چون ما گوسفند نیستیم لابد باید برای انتخاب هایی که در رو راهی های زندگی داریم منطق وفرمول خاصی داشته باشیم (هر چند ممکن است حتی گوسفندها هدف مشخصی را برای زندگی خود در نظر داشته باشند) وجود چنین فرمولی یعنی زندگی من هدف خاصی را دنبال می کند.اگر هم گاهی رفتارهایم از یک منطق یگانه پیروی نمی کند به خاطر این است که یکسری افکار وفرمول های نهادینه وکامل پذیرفته نشده اما کم وبیش دلپذیر گاهی خودشان را قاطی جریان می کنند.اما به هر حال معنا همیشه وجود دارد ودست من نیست که آن را انتخاب کنم بلکه من رنگ آن را تعیین می کنم.هر کسی ممکن است رنگی را بپسندد و یکی هم رنگ خدایی ؛و من احسن من صبغة الله؟
اما اگر منظورتان از فلسفه زندگی دلیل زنده ماندن وادامه حیات باشد باید اضافه کنم هیچ کس بی دلیل کاری را نمی کند(جوش نکن الآن مجاب می شی)حتی کسی که جان فلک زده اش را به دست خودش تقدیم مرگ می کند از زندگی توقعی دارد و دلیل زنده بودن را چیزی می داند که امکان وقوعش را ممتنع می بیند.اگر کسانی را می شناسید که گمان می کنید دلیلی برای زندگی ندارند باید بدانید آنها هم دلایلی دارند اما آنقدر برایشان روشن نیست که بخواهند حتی برای خودشان توضیح بدهند.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۸۸ ، ۲۳:۲۱
م ح ش

1- کسانی که می بینند در شهرهای مسلمانان قفسه کتابخانه ها پر است از نسخه های خطی شرح وتفسیر کتاب های دیگر ، به جای حیرت کردن کافی است توی کوچه ها به جماعت آدم های شکست خورده نگاهی بیندازند.(زندگی نو، صفحه 304)
2- مایه اندوه آدم های خانه خرابی مقل من این استکه با عصبانیت می کوشند با هوش باشند. آرزوی باهوش بودن هم دست آخر همه چیز را خراب می کند (زندگی نو، صفحه 332)

نکته:درباره زندگی نو نگفتم که اصولا این کتابی است که بیش از طرح و مجموعیت حرف ها باید به تیکه پاره ها- جدای از کلیت کتاب- توجه کرد. همچنان که خود نویسنده هم در این باره یه همچین حرفی زده ، کتاب با همین جملات هوشمندانه ای که گذرا در لابلای صفحات می آیند و می روند معنا می شود.
در این دو نقل قول آنگاه که می نوشتمشان ربطی نمی دیدم اما الان خیلی تابلو است که این دو همدیگر را توضیح می دهند. به صدق و کذب قضیه کاری نداریم. نوع نگاه پاموک را دریابید که ریزبینانه سعی کرده عمقی از بستر فرهنگی جامعه ای را واکاود و اندوهی که بر آن حاکم است جلوه گر نماید. این اندوه آنان را که به نگاه افتخار آمیز به خویش و پیشینه تمدنی خویش می نگریستند غافلگیر می کند!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۸۸ ، ۱۹:۱۶
م ح ش