عالم و آدم

رویای نیکبختی انسان | یادداشت های یک جستجوگر

عالم و آدم

رویای نیکبختی انسان | یادداشت های یک جستجوگر

۲۴ مطلب با موضوع «نگاه ویژه» ثبت شده است

ارزش هر نماز به حضور قلب نمازگزار است و بی شک نتایج اخروی ودنیایی نماز آن قدر که روح نماز وجود داشته باشد به دست آمدنیست. اما برای تقویت این حضور قلب وجمع کردن حواس وتمرکز چه باید کرد؟
نکته مهم اراده بر داشتن آن است اما شگردهایی هم می توان جست که انسان را برای داشتن آن یاری کند. به تناوب چندتایی از این نکات را اینجا خواهم بازگفت
چشمانتان را کننرل کنید.
گذشته از نقشی که رها بودن نگاه در طول روز در پراکندگی آزاردهنده افکار وعدم انسجام فکر دارد،در حال نماز ثابت نگه داشتن نگاه که مهر نماز بهترین جا برای این تمرکز است،می تواند از یاغی شدن فکر شما جلوگیری کند.از همین جا می توان پی برد که چرا برخی بزرگان ما بر سادگی مهر وجانماز خود تأکید داشته اند.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۸۸ ، ۱۵:۵۲
م ح ش
سجاد توصیه می کرد یه وقت از حوزه و روحانیت چیزی ننویسی برات مشکل ساز می شه! خوب وقتی این توصیه را به من کرد چون تصمیم داشتم همین روزها بد وبیراه بکشم به هویت صنفی خودم و دلم را خالی کنم... .دوست مشفق به این می گن! خدا حفظش کنه!
...........................
پای ورق:
محمد رضا حکیمی یه کتاب داره به نام هویت صنفی روحانیت که بعدا از تجدید چاپش جلوگیری کرد. به نظرم اونم همین جور حسی داشته.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۸۸ ، ۱۹:۳۳
م ح ش
شاید بزرگترین ظلم قانون شکنان پس از انتخابات 88 این بود که راه را بر نقدهای سالم و قانونی نسبت به جایگاه رهبری کشور بستند!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۸۸ ، ۲۲:۳۲
م ح ش
آیا انسان هدفمندی که به خداوند اعتقاد ندارد، معنای زندگی را درک کرده است؟ چه رابطه‌ای بین معنای زندگی و وجود خداوند هست؟
کی ام وکجا خواهم رفت؟پاسخی که به این دو سؤال فسقلی می دهی همه چیز را روشن می کند.اعتقاد به خدا بعد این هاست.یعنی ممکن است کسی جوابش به ترتیب حیوان ناطق وعدم باشد.بر چنین اساسی معنایی خاص والبته غیرواقعی از زندگی برایش رقم می خورد که دخلی هم به وجود خدا ندارد.چرا که ممکن است وجود خدا را هم بپذیرد اما یک خدای کر وکور ومشنگ که محض بازی همه چیز را خلق کرده است.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۸۸ ، ۱۴:۳۲
م ح ش

دارم کفش های کهنه کفاشی را می خرم که تا جا داشته است وصله زده به تنش! می گویم با خودم: از فردا کفش نو می پوشد لابد و فردا می بینمش که کفش جدیدی بر پاش هست که چند وصله کمتر دارد از مال من... همه مان صاحب چیزی هستیم که شاید به چشممان جدید باشد اما کهنه است وروزی به دست یا پای کسی دیگر بوده صاحب ثروتی یا علمی یا مقامی یا زندگی خوب حتی بکر ترین چیزها که فکرش را بکنیم واقعا نو نیستند. این را خیلی از آدم ها بعد از مرگ می فهمند!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۸۸ ، ۱۹:۰۳
م ح ش

«و از علائم مومن آرامش و اندوه است» اندوه ؟ نه، آرامش؟ نه، اندوه وآرامش. روحی که در درد پخته شود آرام می گیرد.احساسی که در هیچ گوشه ای از هستن آرام نمی تواند یافت، آرام می گیرد...غم هنگامی بی آرامت می کند که دلواپس شادی هم باشی، آرامش غمگین ! سکوت بر سر فریاد . سکونت گرفتن در طوفان...1 .
آن مرد شگفت انگیز که ادعا می کرد سرنخ همه پیش گویی ها و معماهای نوسترآداموس را به دست آورده است علی رغم آگاهی از اسرار دنیا همواره ظاهری اندوهگین داشت...2 .

1-علی شریعتی، هبوط، صفحه 120
2-مارکز،صد سال تنهایی، صفحه 18
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۸۸ ، ۲۳:۱۷
م ح ش

سلسله معنای زندگی جواب به سوالاتی است که حدیث زندگی دو سه سالی پیش از من پرسید
........................................
معنا و چرایی و فلسفه زندگی چیست؟ آیا لازم است کل زندگی معنا و هدف داشته باشد؟
ببینید چون ما گوسفند نیستیم لابد باید برای انتخاب هایی که در رو راهی های زندگی داریم منطق وفرمول خاصی داشته باشیم (هر چند ممکن است حتی گوسفندها هدف مشخصی را برای زندگی خود در نظر داشته باشند) وجود چنین فرمولی یعنی زندگی من هدف خاصی را دنبال می کند.اگر هم گاهی رفتارهایم از یک منطق یگانه پیروی نمی کند به خاطر این است که یکسری افکار وفرمول های نهادینه وکامل پذیرفته نشده اما کم وبیش دلپذیر گاهی خودشان را قاطی جریان می کنند.اما به هر حال معنا همیشه وجود دارد ودست من نیست که آن را انتخاب کنم بلکه من رنگ آن را تعیین می کنم.هر کسی ممکن است رنگی را بپسندد و یکی هم رنگ خدایی ؛و من احسن من صبغة الله؟
اما اگر منظورتان از فلسفه زندگی دلیل زنده ماندن وادامه حیات باشد باید اضافه کنم هیچ کس بی دلیل کاری را نمی کند(جوش نکن الآن مجاب می شی)حتی کسی که جان فلک زده اش را به دست خودش تقدیم مرگ می کند از زندگی توقعی دارد و دلیل زنده بودن را چیزی می داند که امکان وقوعش را ممتنع می بیند.اگر کسانی را می شناسید که گمان می کنید دلیلی برای زندگی ندارند باید بدانید آنها هم دلایلی دارند اما آنقدر برایشان روشن نیست که بخواهند حتی برای خودشان توضیح بدهند.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۸۸ ، ۲۳:۲۱
م ح ش
نمی دانم دیدن آن مانیتور بزرگ توی صحن آینه(اتابکی) در حرم حضرت معصومه، آیا کس دیگری غیر از من را شگفت زده کرد و تا این حد یا نه؟ اما از در که بیرون آمدم شگفتی ام بی مورد آمد به نظرم. وقتی می دانی که چه کسانی بر راس کارند و چگونه می اندیشند وبه چه می اندیشند باید بتوانی و منتظر باشی آنچه را که انجام ممکن است بدهند یا تصمیماتی که می گیرند. وقتی به مغزهایی که بر مقدرات یک جا مسلطند آشنا باشی، آنچه از آن صادر می شود شاید ناراحتت کند اما شگفت زده نه! و من بی خود شگفت زده شدم...توبه!
همه چیز از این جا شروع می شود که ما چیزهایی را نمی دانیم.و اگر نظرتان این باشد که ندانستن عیب نیست وپرسیدن عیب است می گویم مشکل اصلی این است که نمی خواهیم بدانیم. ...و نمی خواهیم بدانیم چون نمی دانیم که دانستن آنچه نمی دانیم چقدر مهم است. حالا به نظر شما چرا ما اهمیت دانستن بعضی چیزها را نمی دانیم؟ من به دلیل واحدی نرسیدم وچه بسا اوقات که اصلا دلیلی نداشته باشد و یک کسی که مسئول یک بنای تاریخی مذهبی است وبا انبوه آثار هنری ناخودآگاه!! در ارتباط است ممکن است همین جوری بی دلیل دلش نخواهد چیزی دراین باره(چیزهایی که با آن در ارتباط است) و اهمیت آن بداند.اما حتی اگر این قدر بی حساب باشد این ندانستن و نخواستن ها می توان زمینه هایی برای آن جست مثلا حلقه ارتباطی افراد و دور وبری ها وکانال های ارتباطی.چیز خارق العاده ای هم منظورم نیست همین روزنامه و مجله معمولی ومردم و آدم های متفاوت. البته اگر این ارتباط ها با یک فیلتر ذهنی یا اداری به طوری جهت دار مدیریت نشده باشند.
اصلا مهم نیست که چه چیزی از این مانیتورها پخش می شود. برای من مهم این است که این نماد وضعیت عمومی فرهنگ ماست و هر بار که به آن نگاه می کنم بیش از پیش از این که هیچ چیز جای خودش نیست اندوهگین می شوم.
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۸۸ ، ۲۱:۰۵
م ح ش


چند روزی است که به دلیلی رفت و آمدهایی به icu دارم.هفته ای چند تا مرگ مغزی اتفاق می افتد.وحشتناک است. خیلی هاشان تصادفی اند.چه می گویم؟ همه شان تصادفی اند.این ها چیزی نیست که می خواستم بگویم. وقتی چند روزی یک بار با یک خانواده داغ دیده مواجه می شوی که جوانشان یا پدرشان یا مادرشان یا کودکشان یا...به مرگ ناگهانی از دنیا رفته است فکرهای عجیب و غریبی به ذهنت هجوم می آورند. و گاهی در خلال این فکرها حس ها عارفانه ای پیدا می کنی که در حالت عادی مدت ها باید انتظارش را می کشیدی. یاد داستانی افتادم که چند وقت پیش یکی از نویسنده های دیدار آورده بود نشریه و من ردش کردم. چیزی بود که بی ربط به همین رنج های بشر نبود. من آن داستان را به دلیل این که جواب روشنی به چراهایی که مطرح کرده بود نداده بود نپسندیدم .من نمی دانستم که آن جواب ها دقیقا چه هستند اما می دانستم که وجود دارند و باید در داستان بیایند. این روزها به آن جواب های روشن نزدیک و نزدیک تر می شوم.
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۸۷ ، ۱۸:۵۷
م ح ش
امشب کسی از من می پرسید چرا بعضی ها زودتر از بقیه به نتیجه می رسند و بیشتر از بقیه به نتیجه گیری خود مطمئنند وکمتر تردید می کنند وانگار قاطعیت خونشان بیشتر است...ومی خواست لابد بداند که من این را خوب می دانم یا بد. گفتم تربیت ها با آدم این جور می کند. بالاخره دنیا هم هنرمند می خواهد هم منتقد هم فیلسوف و هم سیاستمدار و هم داور مسابقه فوتبال! خوب وبدی در کار نیست و قرار هم نیست چندان چیزی عوض شود. تنها یک چیز می ماند که همیشه برخی روحیه ها حالت مرضی پیدا می کند.یعنی مشکل روانی چیزی شبیه وسواس و از این جور حرف های گنده منده!
.
.
.از همان حالت های مزخرف.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۸۷ ، ۰۰:۳۲
م ح ش