سزای یوسف داشتن
سه شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۵:۲۸ ب.ظ
روزى یوسف بر سر راه آمده بود، از راه گذران کنعان خبر مىپرسید اعرابئى دید، که از راه کنعان مىآید بر شترى سوار، یوسف خدّام را بامرى مشغول گردانید، و به نزدیک اعرابى آمد، و از حال کنعان و یعقوب خبر مىپرسید، آن مرد گفت یعقوب از سورت فراق و شدّت اشتیاق فرزند دلبند خود یوسف نام، از شهر بیرون آمده است و بر سر راه خانه ساخته و آن را بیت الاحزان نام کرده و شب و روز در فراق یوسف مىگرید. و از غایت اندوه و حزن انبوه، چشم جهانبینش مکفوف گشته، یوسف در گریه شد، ملازمان گفتند یا مالک او حدیث یعقوب مىگوید تو چرا گریه مىکنى، گفت کار محنت رسیدگان دشوار است، و بر حال ایشان جاى گریه است، همچنان گریان به خانه باز آمد و خلوت ساخته، قلم برداشته تا نامه نویسد، فى الحال جبرئیل در رسید، که اى یوسف ار قلم دست بازدار، که هنوز وقت نرسیده است، گفت: اى جبرئیل آن پیر مسکین هلاک مىشود، گفت بگذار که آنچه دوست خواهد چنان کند، گفت هیچ پرسیدهیى که گناه وى چیست.
گفت پرسیدهام، گفت چه فرمان آمد، گفت چنین فرمان آمد که کسى که دعوى محبت ما کند، و آنگاه بغیر ما الفت گیرد سزاى او زارى فراقست.
از تفسیر حدائق الحقایق
گفت پرسیدهام، گفت چه فرمان آمد، گفت چنین فرمان آمد که کسى که دعوى محبت ما کند، و آنگاه بغیر ما الفت گیرد سزاى او زارى فراقست.
از تفسیر حدائق الحقایق
۹۴/۰۲/۲۲